آخرین شاگرد 5 خشم چشم خونی (افق)
توماس وارد بیش از دو سال با موجودات دنیای تاریکی مبارزه کرده است. او شاگرد محافظ بوده و با خطراتی عجیب برخورد کرده و زنده مانده است. اینبار چشم خونی منطقه را تهدید میکند و هر چیزی را که سر راهش قرار بگیرد، از بین میبرد. توماس باید پیش استاد پرتوقع و سختگیر دیگری مهارتهای رزمی را فراگیرد. اما آیا او میتواند از پس خشمخونی برآید؟
آخرین شاگرد 6 برخورد شیاطین (افق)
شاگرد محافظ، تام وارد باید از منطقه در مقابل موجودات دنیای تاریک دفاع کند. اما مادرش از یونان برگشته تا از تام کمک بگیرد. یکی از جادوگران خطرناک و قدیمی یونان به نام اردین به دنبال نابودی مادر تام است. مادر تام هم ارتش بزرگ و نیرومندی تشکیل داده که دوستان تام، آلیس و گریملکین در ان حضور دارند. از طرفی اگر تام در این جنگ به آنها بپیوندد، محافظ دیگر او را به شاگردی نمیپذیرد. پس در این مبارزه چهچیز قربانی خواهد شد؟
آخرین شاگرد 8 خشم پنهان (افق)
تام سال سوم کارآموزی را گذرانده و در این مدت با بوگارت ها، جادوگران، و جادوگر جادوگران مبارزه کرده است؛ فیند کمین کرده تا تام را ضعیف و ناتوان به چنگ آورد و موریگان تهدیدش کرده که هرگز پایش را به ایرلند نگذارد. اما تام و دوستانش مجبور می شوند به ایرلند فرار کنند. جایی که جادوگران تاریکی قدرت زیادی دارند. شرایطی به وجود آمده که به هیچکس نمی شود اعتماد کرد. آیا تام موفق می شود خودش را از شر دشمنانش رها کند؟
آخرین شاگرد 9 چوبه ی دار خون آشام (افق)
آخرین قصه گوی زمین (پرتقال)
پترا پینیا توی دنیا هیچ نمیخواهد جز اینکه قصهگو باشد، اما دنیایش خراب میشود؛ چون معلوم میشود که تا چند روز دیگر ستارهی دنبالهداری به سیارهی زمین برخورد خواهد کرد و باعث نابودی آن خواهد شد. فقط چندصد دانشمند و فرزندانشان از جمله پترا و خانوادهاش انتخاب میشوند تا پیش از این فاجعه، سوار بر یک فضاکشتی، زمین را به مقصد سیارهای دیگر ترک کنند. آنها کسانی هستند که قرار است نسل انسان را ادامه بدهند.
سفر آنها صدها سال طول میکشد و تمام این مدت را در خوابمیگذرانند. وقتی چند قرن بعد پترا از خواب بیدار میشود، تنها کسیست که هنوز زمین را به یاد دارد. گروهی شوم معروف به جمع، اختیار کشتی را به دست گرفتهاند. پترا باید به تنهایی بار خاطرات زمین را به دوش بکشد و امیدوار باشد که میتواند خود و اندک دوستانش را از این فضاکشتی نجات دهد و به سیارهی موعود برساند. آیا موفق خواهد شد؟
آداگات و روح موش (میچکا)
همه چیز از آن شب تاریک و صدایی که آداگات را بیدار کرد، شروع شد. آداگات پرسید: “کی آنجاست؟”
آدا تنها فرزند جناب لرد گات، شاعر و دوچرخه سوار مشهور است که در کاخ گستلی روم زندگی می کند. مادر آدا یک بندباز معروف بود که طی حادثه ای جانش را از دست داده بود. از آن به بعد پدر آدا یعنی لرد گات تنها زندگی می کرد و تقریبا در را به روی همه بسته بود. حتی با دخترش آدا هم خیلی کم دیدار می کرد . لرد گات هر وقت که مشغول نوشتن نبود سوار بر دوچرخه زین اسبی اش پگاسوس می شد و در حیاط کاخ به سمت تزیینات باغ تیراندازی می کرد. با این اوصاف آدا مثل پدرش تنها بود.
آدا دوباره پرسید کی اونجاست؟ این بار از میان سایه ها صدایی نازک گفت “منم.” و آن کسی نبود جز روح یک موش. روح موشی که در تله افتاده بود. اسم موش ایسما بود و از آداگات خواست که با او برود و تله را جمع کند قبل از این که موش های بیشتری به دام بیفتند.
آدا قبول می کند و این آغاز ماجرایی است که به میهمانی بزرگی در قصر لرد منتهی می شود. ماجرایی جالب و پر از شخصیت های عجیب و غریب.
کریس ریدل در این رمان شخصیت های متعددی را خلق و به صحنه آورده است. مهارت او در تصویرگری، صحنههای زیبایی با جزئیات بسیار خلق میکند.
جزییاتی که از شرح شخصیت های متعدد شروع می شود و به شرح قصر و زندگی در آن می رسد. شخصیت هایی که کریس ریدل در این داستان وارد صحنه کرده است گاهی از افسانه ها و اسطوره ها بیرون آمده و گاهی هم از دل رمان ها (مثل شخصیت تریستام شندی که از دل یک رمانی که توسط لارنس استرن نوشته شده) بیرون کشیده شدهاند.
در ضمن فکر نکنید او فقط شخصیتها را خلق کرده تا رمانش طولانی شود! هرکدام از این شخصیتها برای خودشان جایگاه و کارکردی خاص دارند.
به عنوان مثال، ایسما، روح موشی که به دنبال آدا آمده است، مانند نخ تسبیحی، همه ماجراها و شخصیتها را به هم ربط میدهد و هربار که سرو کلهاش پیدا میشود، آداگات را دنبال ماجرای تازهای میکشاند.
آداگات و سمفونی شیطان (میچکا)
آداگات بعد از دوچرخهسواری با دوچرخه زین اسبیاش و گفتگو با دوستانی که با او در این دوچرخهسواری همراه هستند به اتاقش میرود. اما قبل از رسیدن به اتاقش با تابلوهایی که در قصر هستند روبرو میشود. چند تابلو از بانوهای گذشتهی قصر تا امروز.
آخرین تابلو تصویر مادربزرگ و سپس مادرش هستند. مادرش بندباز معروفی بود که یکبار هنگام بندبازی از روی بند افتاد و جانش را از دست داد. یاد مادر آدا را غمگین میکند اما در قصر آنقدر چیزهای عجیبوغریب هست که خیلی زود غم و غصه را کنار میگذارد چراکه بهیاد میآورد زندگی جریان دارد.
او وارد اتاقش میشود. هنگامیکه به سمت صندوقخانه میرود صدای خروپفی را میشنود. کمی جلوتر درجایی که لباسها و شنلها آویزان هستند موجودی را میبیند که سُم دارد. یک نگاه کافی است تا متوجه شود با یک بز انساننما روبرو است… .
یکی از ویژگیهای مجموعه آداگات وجود شخصیتهای متعددی است که نهتنها در کل مجموعه بلکه در تکتک داستانها دیده میشوند.
شخصیتهایی که نهفقط ازنظر جثه و شکل و شمایل باهم فرق دارند حتی ازنظر خصوصیات اخلاقی و رفتاری با هم متفاوت هستند. بعضی از این شخصیتها خیلی هم بامزه هستند. مثل همین بز انسان نما شاون نام دارد. علاوه بر تنوع شخصیت در این مجموعه میتوان تنوع مکان را دید. تنوعی که از طریق تصاویر به خواننده ارائه میشود. این تنوع شخصیت و مکان باعث میشود که خواننده با محیط متفاوتی روبرو شود.
نویسنده تمام تلاشش را کرده است چه در تصاویر و چه در متن این تفاوت را نشان بدهد. مثل قطار غذا که از دیوار وارد اتاق میشود و روی هر واگنش غذایی مخصوص گذاشتهشده است.
برای خواننده کودک یا حتی نوجوان چنین مجموعه و کتابهایی میتواند جذاب باشد مخصوصاً اگر در محیطی تکراری قرارگرفته باشد. در واقع نویسنده و تصویرگر دست او را میگیرد و از محیط کسلکننده که در آن زندگی میکند خارج و به محیطی میبرد که مانندش را تابهحال ندیده. این یک سفر خیالی برای خواننده است سفری که در انتها نگاه او را به محیط خود عوض کرده و درصدد تغییر آن برمیآید.
این بار هم مثل دفعات قبل کریس ریدل در آغاز رمان کلیدواژههایی را میگذارد که وقتی رمان را ادامه میدهیم متوجه میشویم ماجرا چه بوده است و چرا چنین شروع شده است.
آداگات و هراسی شدید (میچکا)
آداگات روی یک صندلی بلند داخل کتابخانه قصر گستلیگروم نشسته بود و داشت کتاب میخواند. اسم کتاب سفرهای دور و دراز هرولد کوچولو که پدر آداگات به شعر نوشته بود.
آداگات میخواست قبل از اینکه پدرش از سفر برگردد، این کتاب را تمام کند بنابراین سخت مشغول خواندن بود که صدایی از سمت نردبان کتابخانه به گوشش رسید. سرش را بلند کرد و دید نردبان از کنار مجسمه هادریان پروم بهطرف اگوستوس گوش کنده میرود. بعد یک میمون ریزهمیزه را دید که کلاه بسیار کوچکی سرش بود.
این میمون کوچک با یک دست نردبان را گرفته بود و با دست دیگرش خود را به اینطرف و آنطرف میکشید. منظور میمون از این کار برداشتن کتاب بود و وقتی کتابی را برداشت باعجله از پلههای نردبان پایین آمد و به سمت در دوید.
فقط همین نبود؛ میمونهای بیشتری دیده شدند و هرکدام با کتابی از کتابخانه بیرون رفتند وقتی آدا میمونها را دنبال کرد اول متوجه آسمان شد که ابری بود و بعد مجلهای را دید که روی زمین افتاده بود. با برداشتن مجله تازه متوجه شد که قرار است در قصر چه اتفاقی بیفتد.
میگویند یک نویسندهی خوب باید در جای مناسب به ذهن خوانندهاش قلاب بیاندازد. این جای خوب در داستانهای کوتاه، همان سطرها و صفحههای ابتدایی و در رمان و داستان بلند، فصلهای اولی کتاب است.
کریس ریدل در این قسمت از رمانش همین کار را کرده است. در همان فصل اول، ماجرا را جوری شروع کرده که خواننده را کنجکاو کند. دیدن میمونهایی که وارد کتابخانه میشوند و با خودشان کتاب میبرند بهاندازه کافی جذاب هست که خواننده بخواهد بداند موضوع به کجا ختم میشود.
بله همه چیز از همین فصل اول شروع میشود و بقیه ماجراها پشت سر هم میآیند. اگر خواننده کمی کنجکاو باشد بهخوبی متوجه میشود که چگونه حوادث و شخصیتها همچون دانههای تسبیح با نخی به هم وصل شدهاند.
از دیگر ویژگیهای این قسمت باید به شوخیهای نویسنده باشخصیتهای مهم ادبی و نویسندگان اشاره کرد. مثل بل و سباستین که خیلیها با آنها آشنا هستند. البته اینجا آنها نقش دیگری به عهدهدارند. همچنین میتوان به شخصیت معروف کتابهای پیپی جوراببلند اشاره کرد که در این داستان تبدیل به شاهزاده پیپی جورابکوتاه شده و مثل همان مجموعه این قدرت را دارد که اسبها را روی دستهایش بلند کند.
کریس ریدل سراغ نویسندگان معروف هم رفته است. سر والتر اسکات نویسنده معروف انگلیسی که رمان های مشهوری دارد. ازجمله آیوانهو که در اینجا تبدیلشده است به والتر اسپالات و آیوانهو هم نام سگی است.
اسامی دیگری هم در رمان هست که باید روی اسم تکتک آنها دقت کنید تا ببیند شما را یاد کدام نویسنده معروف انگلیسی می اندازد.
خواندن رمانی که این همه شخصیتهای متعدد دارد و درعینحال برای خیلیها آشناست میتواند جذاب باشد.
آدم بزرگ ها هیچ وقت این کار را نمی کنند… (افق)
آدم های معمولی جهان را تغییر می دهند این منم رزا پارکس (مهرسا)
من همیشه از حق خودم دفاع میکنم.
رُزا پارکس زن سیاهپوست آمریکایی و از فعالان جنبش مدنی آمریکا بود. او را مادرِ جنبش آزادی مینامند.
در سال 1955 ، وقتی پارکس صندلیاش در اتوبوس را به یک مرد سفیدپوست نداد، دستگیر و جریمه شد. با این
اقدام اعتراضی او، سیاهپوستان شبکهی سراسری ترابری آمریکا را تحریم کردند. بعد از گذشت بیش از یک سال،
دادگاه تفکیک نژادی در اتوبوسهای عمومی را ممنوع اعلام کرد. رزا پارکس سالها کوشید تا مردم را آگاه کند
که از حق خود دفاع کنند و مقابل تبعیض نژادی بایستند.
آدم های معمولی جهان را تغییر می دهند! این منم آملیا ارهارت (مهرسا)
آملیا ارهارت، اولین زن خلبانی بود که بر فراز اقیانوس اطلس پرواز کرد؛ آنهم در روزگاری که دخترها اصلا از این کارها نمیکردند و مردم با کشتی سفر میکردند و هفتهها توی راه بودند. با اینکه همه به او میگفتند از پسِ انجام خیلی کارها برنمیآید، ارهارت ثابت کرد باید همیشه رؤیا داشت و برای رسیدن به رؤیاها حسابی تلاش کرد و کوتاه نیامد. او رکورد کوتاهترین زمان عبور از اقیانوس و بعدها رکورد ارتفاع پروازی را هم شکست. آملیا برای رسیدن به رؤیاهایش همهی موانع سر راهش را کنار زد، چون دلش میخواست دنیایی را بسازد که عاشقش بود.
مجموعهکتابهای «آدمهای معمولی جهان را تغییر میدهند» با زبانی ساده، زندگینامهی قهرمانهای بزرگ جهان را بیان میکند. این کتابها با محوریت مشخصات و ویژگیهای خاص قهرمانان بزرگ الهامبخش کودکان است تا در زندگی از هیچ چیز جدیدی نهراسند و هرگز دست از تلاش برای رسیدن به اهدافشان برندارند. زبان داستان این کتابها ساده و شیرین است و لحن طنزگونهی آن توجه کودکان علاقهمند به داستانهای غیرتخیلی را جلب میکند. داستان زندگی هریک از افراد تأثیرگذار از زبان خودشان بیان میشود و این حس صمیمت خاصی برای مخاطب ایجاد میکند. در قسمت پایانی کتاب هم سالشماری از زندگی او به همراه تصاویری واقعی از زندگی آن شخصیت آورده شده است. برد ملترز (Brad Meltzer)، نویسندهی پُرفروش نیویورک تایمز داستان این مجموعهکتابها را روایت میکند