آرچی کوچولو 1 نه! (افق)
آرچی کوچولو 2 چرا؟ (افق)
آرچی کوچولو 3 بیشتر! (افق)
آرچی کوچولو 4 حالا! (افق)
آرزوهای بزرگ جیبی (افق)
پیپ، کودکی یتیم، در قبرستان با مجرمی فراری و مرموز برخورد میکند. سپس پیرزنی ثروتمند و دختری زیبا و مغرور به اسم استلا در زندگی او ظاهر میشوند. در همان حال، شخصی نامعلوم ثروتی به او میبخشد. پریپ هفت ساله، زندگی محقر و فروتنانهای را در کلبهای روستایی، با خواهری بدخلق و سختگیر و شوهر خواهرش «جو گارگِری» آهنگری پرتوان اما مهربان و نرمخو، میگذراند. او که روزی برای سر زدن به قبر مادر و پدرش به گورستان میرود، بهطور اتفاقی با یک زندانی فراری محکوم به اعمال شاقه به نام «آبل مگویچ» روبرو میشود. آن زندانی، داستانی ترسناک برای کودک سر و هم میکند تا او نانی برای رفع گرسنگی و سوهانی برای رهایی خویش از غل و زنجیری که به دست و پایش بستهاست، بیاورد. پیپ هم از روی ناچاری و هم از دلرحمی او را یاری میکند. مدت زمانی از آن ماجرا میگذرد و پیپ کوچک، توسط زنی میانسال و ثروتمند موسوم به «میس هاویشام» (یکی از استادانهترین شخصیتهای خلقشده توسط دیکنز) اجیر میشود تا گهگاه برای همنشینی و سرگرم کردنش پیش او بیاید. هاویشام که در گذشتهای دور و به هنگام عروسی، معشوقش او را بیرحمانه ترک گفته، از آن زمان، به زنی دلسرد و انتقامجو بدل گشتهاست.
آقای روباه شگفت انگیز (افق)
یک نفر دارد توی روز روشن از سه مزرعهدار بدجنس دزدی میکند. آنها میدانند دزد کیست: آقای روباه شگفتانگیز! برای همین سه مزرعهدار یعنی بوگیس چاقالو، بانس خپلو و بین لاغرو با هم دست به یکی میکنند و آقای روباه و خانوادهاش را توی لانه گیر میاندازند. ولی آنها انگار حواسشان نیست که آقای روباه به این آسانی دُم به تله نمیدهد.
آقای زیر تختی (میچکا)
یکشب وقتی جیم کمکم خوابش میبرد صدای جیرجیری از تختش بلند شد و تشکش تکانی خورد. کلهای از زیر تخت بیرون آمد و گفت: «سلام من آقای زیرتختی هستم.» جیم هم خودش را معرفی کرد.
آقای زیرتختی نیامده بود که خودش را معرفی کند، آمده بود که روی تخت بخوابد چون زیر تخت خوابیدن برایش سخت بود.
جیم قبول کرد که آقای زیرتختی بیاید روی تخت. اما مشکل اینجا بود که جیم نمیتوانست با وجود صدای خروپف آقای زیرتختی بخوابد این بود که رفت جایی دیگری برای خواب پیدا کند.
وقتی جیم سراغ کمدش رفت دو تا کله بیرون پریدند و گفتند: ما دوقلوهای کشو بالایی هستیم به اسم چروک و پروک.
آنها چون جایشان تنگ بود بیرون آمدند تا بروند روی تخت بخوانند. اما کل لحاف را گرفتند و جیم از سرما ناچار شد از توی کمد لباسخواب گرمش را بردارد. اما تا در کمد را باز کرد موجودی به اسم واقواقی بیرون پرید.
این پایان ماجرا نبود آغاز کشف این نکته برای جیم بود که یک عالمه موجود دیگر در اتاقش هست.
ما نمیدانیم چهکسی اولین بار تخت را اختراع کرد و اصولا تختخواب به شکل امروز، در ابتدا چه کاربردی داشته است. اما فاصلهی بین زمین و تخت از سالیان گذشته تا امروز مورد توجه بسیاری از داستانپردازان و کارگردانان بوده است.
فضایی که کلی خیالپردازیهای جالب و ترسناک در خود دارد. چه داستانها و فیلمهایی که در همین فضای کوچک شکل گرفتهاند و گاهی مو بر تن انسان سیخ کردهاند.
اما این کتاب نمیخواهد کودک را بترساند، برعکس میخواهد نشان دهد که میشود با موجودات خیالی که زیر تخت و از خیال ما زاده میشوند جور دیگر برخورد کرد.
جیم همان بار اولی که آقای زیرتختی را میبیند هم اصلاً وحشتزده نمیشود. خیلی راحت او را قبول میکند و اجازه میدهد روی تختش بخوابد. او با تمام موجودات خیالی همین برخورد را دارد تا نکته مهمی را به خواننده کتاب منتقل کند.
کتاب پر از موجودات خیالی است که به قلم توانای کریس ریدل به تصویر درآمده موجوداتی که نهتنها کودک خواننده این کتاب را نمیترساند بلکه باعث میشود نظرش به آنها جلب شود و به این فکر کند که چرا ما همیشه موجودات ترسناکی توی ذهنمان خلق میکنیم؟ بهتر نیست گاهی سراغ خلق موجوداتی برویم که بامزه هستند؟
بچه ها گاهی میترسند، ترس از ناشناخته ها در آنها فراوان است. اگر کودکی دارید که از تنهایی، شب، اتاق خودش و چنین چیزهایی میترسد، آقای زیرتختی یک کتاب مناسب است. زیرا به او می آموزد که میتوان با ترس از ناشناختهها زندگی کرد بی آنکه آسیبی به ما وارد کنند.
آقای نارنجی خانم نارنجی (پرنده آبی)
آقای نارنجی تنها بود او
طرف چپ درخت زندگی می کرد. خانم نارنجی هم تنها بود او طرف راست درخت زندگی می کرد
اما یک روز یک گلابی بزرگ آبدار روی زمین افتاد و باعث دعوای آنها شد. آن ها به
سروکله ی هم پیچیدند بیش ترو بیش تر تا این که یکی شدند آن ها راهی نداشتند جز این
که پیش هم بمانند
پتر هوراچک نویسنده ی داستان آقای نارنجی خانم نارنجی به ما می گوید که سهیم شدن با دیگران تا چه حد لذت بخش است.