ماجراهای بدمزه 1 مثل خوردن خیارشور با کلوچه (پرتقال)
تابستان النور با یک خبر بد شروع شده؛ پرستار دوست داشتنی النور، یعنی بیبی، قرار است آنها را ترک کند و به جایش، پرستاری جدید بیاید. زندگی اِلنور بعد از رفتن پرستارش، بدمزه شده است! النور نمیتواند کارهای موردعلاقهاش را انجام دهد، چون همهچیز او را یاد بیبی میاندازد و بدون او از پس خیلی کارها برنمیآید. از طرفی چند روز دیگر سال جدید تحصیلی شروع میشود و النور باید در درسهایش خوب عمل کند. حالا پدر و مادرش پرستار جدیدی به اسم ناتالی استخدام کردهاند که اصلاً شبیه بیبی نیست. آیا النور میتواند با ناتالی دوست شود؟
ماجراهای بدمزه 2 مثل خوردن آبزالو با همبرگر (پرتقال)
النور که بهتازگی به پرستار جدیدش عادت کرده، پیشنهاد وسوسهانگیز مادربزرگش را برای رفتن به اردوی تابستانهای که مادرش هم در کودکی به آنجا میرفته، قبول میکند.
زندگی النور بعد از رفتن به اردوی تابستانه بدمزه شد! اولش خیلی هیجانزده بود، چون رفتن به اردوگاه والومواپوک سنت خانوادگی است. او فکر میکرد توی اردو یکعالم اسمارتیز میخورد، اما وقتی آنجا رسید، با دیدن بچههایی که از قبل همدیگر را میشناختند، حشرهها و غذای حالبههمزن و از همه بدتر کلاس شنا، تصمیم گرفت نقشهای بکشد و از آنجا فرار کند. النور از کمپ تابستانی متنفر است.
بودن در کمپ تابستانی برای او از خوردن آبزالو با همبرگر و یا انجام تکالیف مدرسهاش بدتر است ! اما به هرحال او وارد این کمپ شده است و باید با حشرات موذی، غذای افتضاح و از همه بدتر، کلاس شنا کنار بیاید!